بیدار دل باش و ببین

این روزها حس و حال فقط حس مسجده و رفتن به اون.

دیشب هر وبی رو که سر میزدم از مسجد گفته شده بود.

خودکار رو به دست گرفتم و گفتم:فاطمه شروع کن .

هی فاطمه می گفت:بابا این مغز نمیکشه .

هی میگفت:زود باش بنویس.

فاطمه هم خودکار رو محکم گرفت و شروع کرد .

امسال مسجد رفتن ما با هر سال فرق کرده.امسال بخاطر بازسازی مسجد و ساخت سالن سینه آقایون محترم هم کنار ما هستن.(خدا بخیر کنه)

هر شب ما برنامه ای داریم با این آقایون محترم که جای مارو گرفتن اعتراض هم دارن.(پرتوقع تشریف دارن)

امسال هم مانند هر سال تو هر برنامه ای حضور دارم جز ختم قران که اونم فعلا حضور نداشتم.(خوابم می اومده)

دلم برا شیر ساختن مرد ها تنگ شده بود(یه شوخی)

چند سالی میشه که همه کارای زینبیه رو خود خانوم ها انجام میدن.(چون بهتره)

البته خیلی بهترها حداقل هر چیز خوردنی که خانوم ها میارن دیگه به آقایون نمیدن و سهممون رو تقسیم نمی کنیم (بیشتر با تو دارم آقای حمید فدرر)اوهوم

کلا این شبها خیلی بیاد موندنی هس(حقیقت)

این شبها رو دوس دارم چون فک میکنم  به خدا نزدیکم(شاید)

دلم برا ساختمون قبلی مسجد تنگ شده(از صمیم قلب)

اونجا هس برام مقدس.(خیلی زیاد)

کلا خواستم فقط بنویسم(یه متن رو)

الان باید خدافظی کنم(وقته رفتنه)


پ.ن

بیدار دل باش و ببین

دیالوگی از قصه تلخ طلا

روزهای کودکی یک ساله شده است

روز های کودکی یک ساله شده است...

اما فاطمه بی خبر است...

باران دیگر نمی بارد...

هفتادو شش هم گذشته است

     روزهای کودکی هم بزرگ شده است

مامان عینک میزند و متن های فاطمه را می خواند

وحید میگوید افرین گوگولم

حمید مرا تشویق می کند

   روزهای کودکی نیز بزرگ شده است

متن های فاطمه نیز دیگر کودکانه نیست

نمی تواند بنویسد

نوشتن را دوست دارد اما توانش را ندارد

از سال 76-16سال می گذرد

طلوع زندگی فاطمه با 76 بوده است

باران چطور؟ او نیز طلوع میکند؟

فاطمه تاریخ از دستش در رفته است؟

با تعجب می گوید:خیلی از تولد روزهای کودکی گذشته است؟

کادویش چی؟

چه کسی برای روزهای کودکی کادو گرفته است؟

می خندد و خودکار را در دست میگیرد

می نویسد اما نمی داند از چه.

زهرا نیز کوچک تر از روزهای کودکی ست

هیچ کس به روزهای کودکی کادو نمیدهد.

اصلا کسی تولد روزهای کودکی را به یاد نداشته است.

حتی فاطمه.

نگاهی به باران 761300 میکند اما دیگر خبری از باران نیست.

گبیل چی؟

آن هست؟

نه حتی ته مانده ای ازآن که روی دیوار خانه بود با بازسازی آن نیز از بین رفت

اما فاطمه هست

او خاطرات روز های کودکی را در خود دارد