مهرداد

تاحالا نیومده بودم تو روزهای کودکی که ازت بنویسم

اینجا در مورد تو ومهربونیات کم داشت

میدونم باید زودتر روزای کودکی رو از حالم خبردار میکردم



گبیل جان سلام

من امروز 22سال و 1ماه و 10روز دارم

از روز های کودکی هر روز بیشتر فاصله میگیرم

اما عجیب بیشتر شبیه بچها میشوم

و کلی برای مهردادم ناز میکنم

اوه

مهرداد

من اومدم که از مهرداد بگوییم

مهرداد مهربون و اروم و شیرین زبونم

نمیدونم چی ازش برات بگم

از کجا شروع کنم و تا کجا تمومش کنم

این روزا خوشبختیم

به اندازه روزهای کودکی

نه نه

خیلی بیشتر از اون موقع

این روزا ناز میکنم و ناز میخرم

شیطنت میکنم و شیطنت میبینم

میبینی روزهای کودکی

من با مهرداد بازم گبیل شدم

بزرگ شدم به اندازه یک حسابدار

به اندازه یه خانوم متاهل

یک عروس

اما بازهم خوشحالم به اندازه کودکی

احساس دوگانگی دارم

هم کودکم هم بزرگ

با مهرداد هر دو عجیب میچسبد

مهرداد آروم لبخند میزند

جذاب نگاهم میکند

و من در دریای خوشبختی غرق میشوم

روزهای کودکی جانم

حال  من خیلی خوب است

و میدادم حال تو خیلی بهتر من است

مهرداد  هم تو را خیلی دوست دارد

اینم از روزهای پاییزی ما


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد