دلتنگی برای بچهای وبلاگ نویس

گاهی دوس دارم بیام و فقط به وب بچه ها سر بزنم

من هنوزم میام و همون متن های چند سال پیش رو میخونم

هیچ وقت انگار برام تکراری نمیشه

اما انگار از اون روزا هزار سال میگذره

انگار هیچ کدوم از بچها اون ادمای سابق نیستن

من هنوزم با زهرا خوشحالم

هنوزم کلی مینویسم

هنوزم با وحید و حمید کل کل میکنم

اما انگار دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست

من توی قدیم موندم یا منم مثل بقیه تغییر کردم؟

فک کنم منم تغییر کردم

منم دیگه وقت ندارم که تا ظهر بخوابم

یا کلی با دوست و رفیق اینور و اونور برم

انگار هممون توی این چند سال خیلی تغییر کردیم

اما من با تمام این تغییرا روزهای کودکی رو فراموش نکردم

هر چند وقت براش کلی داستان تعریف میکنم

کلی باهاش حرف میزنم

کلی باید با این روزای جدید من اشناشه

اما امروز دلم برای تمام بچها تنگ شد

دلم خواست برای یه روز هم که شده همه باشیم

مثل همون روزا برای هم بنویسیم و از حال هم بدونیم


دلم برای کسایی تنگ شده که کلی از هم خبر داشتیم

اما الان حتی نمیدونیم کجایی این زندگی مشغولن